کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مِثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
به انتها رسانیدن. (یادداشت مؤلف). - روزگار کرانه کردن، بسر بردن. زندگی بپایان رسانیدن. عمر گزاردن: گفتم (خواجه بونصر) من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ام به حیله روزگار کرانه میکنم. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار... چون... بروند فرزندان ایشان... با فراغت دل روزگاری را کرانه کنند. (تاریخ بیهقی). صواب است که آنجای رویم و روزگاری فراخ کرانه کنیم. (تاریخ بیهقی ص 582). روزگار کرانه میکند. (تاریخ بیهقی). ، دوری جستن. احتراز کردن. عزلت گرفتن. کناره کردن. اعتزال جستن. اجتناب. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). دست کشیدن. گوشه گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). دوری کردن: کرانه بکردم ز یاران بد که بنیاد من استوار است خود. ابوشکور. کرانه کن از کار دنیا که دنیا یکی ژرف دریاست بس بی کرانه. ناصرخسرو. از ظلم و جور و بیداد کرانه کردیم می خواهیم که این کار بر نهج قاعده دین و قانون اسلام بفرمان خلیفه باشد. (سلجوقنامه چ خاور ص 17). هین کز جهان علامت انصاف شد نهان ای دل کرانه کن ز میان خانه جهان. خاقانی. ، به یک سو شدن. تخلف کردن. (یادداشت مؤلف) : چنین گفت لهاک و فرشیدورد که از خواست یزدان کرانه که کرد. فردوسی. یکی از آنان گردن ز راه راست بتافت کرانه کرد به مویی ز طاعت فرمان. فرخی. ، فارغ نشستن: بر این کرانه فرودآمد و کرانه نکرد ز مکر کردن نندای ریمن مکار. فرخی
به انتها رسانیدن. (یادداشت مؤلف). - روزگار کرانه کردن، بسر بردن. زندگی بپایان رسانیدن. عمر گزاردن: گفتم (خواجه بونصر) من در این میانه به چه کارم بوسهل بسنده است و از وی بجان آمده ام به حیله روزگار کرانه میکنم. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار... چون... بروند فرزندان ایشان... با فراغت دل روزگاری را کرانه کنند. (تاریخ بیهقی). صواب است که آنجای رویم و روزگاری فراخ کرانه کنیم. (تاریخ بیهقی ص 582). روزگار کرانه میکند. (تاریخ بیهقی). ، دوری جستن. احتراز کردن. عزلت گرفتن. کناره کردن. اعتزال جستن. اجتناب. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). دست کشیدن. گوشه گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). دوری کردن: کرانه بکردم ز یاران بد که بنیاد من استوار است خود. ابوشکور. کرانه کن از کار دنیا که دنیا یکی ژرف دریاست بس بی کرانه. ناصرخسرو. از ظلم و جور و بیداد کرانه کردیم می خواهیم که این کار بر نهج قاعده دین و قانون اسلام بفرمان خلیفه باشد. (سلجوقنامه چ خاور ص 17). هین کز جهان علامت انصاف شد نهان ای دل کرانه کن ز میان خانه جهان. خاقانی. ، به یک سو شدن. تخلف کردن. (یادداشت مؤلف) : چنین گفت لهاک و فرشیدورد که از خواست یزدان کرانه که کرد. فردوسی. یکی از آنان گردن ز راه راست بتافت کرانه کرد به مویی ز طاعت فرمان. فرخی. ، فارغ نشستن: بر این کرانه فرودآمد و کرانه نکرد ز مکر کردن نندای ریمن مکار. فرخی
به مزد گرفتن. کرا کردن، ارزیدن. قابلیت داشتن. سزاوار بودن. (از یادداشت مؤلف). لایق مراتب چیزی بودن. (آنندراج). ارزیدن: بیهوده چند محنت عالم توان کشید عالم کرای این همه محنت نمی کند. میرزا صادق (از آنندراج). رجوع به کرا کردن و کرایه شود
به مزد گرفتن. کرا کردن، ارزیدن. قابلیت داشتن. سزاوار بودن. (از یادداشت مؤلف). لایق مراتب چیزی بودن. (آنندراج). ارزیدن: بیهوده چند محنت عالم توان کشید عالم کرای این همه محنت نمی کند. میرزا صادق (از آنندراج). رجوع به کرا کردن و کرایه شود
تاییدن بس بودن، برآمدن کار ساختن بس شدن، کافی بودن، از عهده کسی بر آمدن: شما بجمله عرب یکی را کفایت کنید، از عهده اجرای امری بر آمدن: مسعود... جزما فرمان داد ک این مهم ترا باید کفایت کرد والی جز از اطاعت چاره ندید
تاییدن بس بودن، برآمدن کار ساختن بس شدن، کافی بودن، از عهده کسی بر آمدن: شما بجمله عرب یکی را کفایت کنید، از عهده اجرای امری بر آمدن: مسعود... جزما فرمان داد ک این مهم ترا باید کفایت کرد والی جز از اطاعت چاره ندید
میل کردن تمایل یافتن: گرایش نکردی بکار دگر گهی پای کندی زتن گاه سر. (نظامی)، قصد کردن آهنگ کردن: گهل دل برفتن گرایش کند گهی خواب را سر ستایش کند. (نظامی سروری)، سرپیچی کردن نافرمانی کردن
میل کردن تمایل یافتن: گرایش نکردی بکار دگر گهی پای کندی زتن گاه سر. (نظامی)، قصد کردن آهنگ کردن: گهل دل برفتن گرایش کند گهی خواب را سر ستایش کند. (نظامی سروری)، سرپیچی کردن نافرمانی کردن
دوری کردن، دست کشیدن: (... از ظلم و جور و بیداد کرانه کردیم میخواهیم که این کار بر نهج قاعده دین و قانون اسلام بفرمان خلیفه باشد) (سلجوقنامه ظهیری)، گوشه گرفتن عزلت گزیدن
دوری کردن، دست کشیدن: (... از ظلم و جور و بیداد کرانه کردیم میخواهیم که این کار بر نهج قاعده دین و قانون اسلام بفرمان خلیفه باشد) (سلجوقنامه ظهیری)، گوشه گرفتن عزلت گزیدن